با وجود اینکه روزنامهها، رادیو و تلویزیون سالی یک بار و در سالگرد عملیات شکست حصر آبادان سراغش میروند اما باز هم شخصیت امیر«منوچهر کهتری» برای خیلی از نسل امروزیها شناخته شده نیست. با اینهمه، فرمانده و جانباز سالهای دفاع مقدس برای هر که ناشناخته باشد، برای دو گروه از ایرانیها چهره دوستداشتنی و سرشناسی است. گروه اول برو بچههای خوزستان و بهخصوص آبادانیها هستند که اشغال نشدن شهرشان را مدیون اویند و گروه دوم، شهیدان جنگ تحمیلی که جای خالی «امیر کهتری» را میان خودشان بهخوبی حس میکنند.
مثل فیلم جنگی
زندگیاش بهمنماه ۱۳۱۴ در کرمانشاه آغاز میشود اما آغاز زندگینامه نظامیاش برمیگردد به ۲۲ سالگی و زمانی که به ارتش میپیوندد تا دورههای مقدماتی، عالی، ستاد و هوابرد را در ایران آموزش ببیند. بچه کرمانشاه در لباس سربازی و نظامی ابتدا از مشهد، قوچان و «لشکر ۷۷ خراسان» سر در آورد که هنوز «لشکر پیروز ثامن الائمه(ع)» نشده بود. وقتی هم جنگ تحمیلی در گرفت، او از مدتها پیش با گردان۱۵۳ این لشکر در مهاباد مشغول نبرد با کومله و دموکرات بود. رئیس ستاد مشترک ارتش (تیمسار فلاحی) به او دستور داد خودش را به جنوب برساند. گردان۱۵۳ وقتی به جنوب رسید با دستور «بنیصدر» در «فولیآباد» اهواز مستقر و در واقع متوقف شد! عراقیها داشتند میکوبیدند و به سمت خرمشهر میآمدند، اما نیروهای گردان۱۵۳ و گردانهای کمکی تانک و توپخانه با فرماندهی «کهتری» در اهواز نگه داشته شده بودند تا هر روز هواپیماهای عراقی بیایند و روی سرشان بمب بریزند! پیمانه صبر «کهتری» که سرریز شد هر جور بود با تهران و شهید بهشتی تماس گرفت، وضعیت را گزارش داد و چاره خواست. عصر همانروز بالگردها آمدند و نیروهای گردان را به آبادان منتقل کردند. هرچند دیر شده بود و خرمشهر داشت سقوط میکرد اما در آبادان میشد جنگید و راه بعثیها را بست. دشمن «ذوالفقاریه» را با همکاری منافقین گرفته بود و داشت پیشروی میکرد. کهتری نیروهایش را از «خسروآباد» به سمت ذوالفقاریه حرکت داد و داخل نخلستانها عراقیها را غافلگیر کرد. کار به جنگ تن به تن و به جایی کشید که فرمانده تنومند عراقی، پشت به کهتری ایستاده و فریاد زد: انسحاب… انسحاب… عقبنشینی کنید! بعد برگشت و کهتری را نزدیک خودش دید… درست شده بود مثل فیلم جنگی… کهتری حتی فرصت نکرد از سلاح کمری استفاده کند… ترجیح داد گلاویز شود… فرمانده تنومند بعثی در چشم بههم زدنی کهتری را به زمین کوبید… زیر فشار پنجههای قدرتمند دشمن نفسش داشت بند میآمد… لحظههای آخر حس کرد انگشتان عراقی کمکم شل شد و بعد رهایش کرد… یکی از نیروهایش با سرنیزه خدمت فرمانده عراقی رسیده بود، درست مثل فیلمهای جنگی که حالا در نخلستانهای آبادان رنگ واقعیت گرفته بود و خدا میداند هزار هزار واقعیتهایی مانند این که بارها و بارها تکرار شد و مثل راز لابهلای نخلهای بلند یا در خروش امواج رودخانه «بهمنشیر» گم شد و کو تا فیلمساز، خبرنگار و نویسندهای حوصله کند آنها را از لابهلای خاطرات «کهتری»ها پیدا کند و پیش روی من و شما بگذارد؟
حماسه بهمنشیر
خدا میداند اگر آن روز آبادان هم سقوط میکرد چه اتفاقی میافتاد؟ شاید همه خوزستان از دست میرفت. عراقیها از ذوالفقاریه عقب نشستند اما صبح روز بعد، نخلستان و نیروهای کهتری را گرفتند زیر آتش و نیمهشب تکاورهایشان زدند به آبهای بهمنشیر. بر و بچههای گردان۱۵۳، پاسدارهایی که برای کمک آمده بودند و نیروهای مردمی تنها سیاهیهایی را روی آب دیدند و بعد گلولههایی که بیامان باریدند. همان اول کار گلوله خورد به کلاه آهنی کهتری و آن را از شکل و قیافه انداخت. کهتری میگوید: آن شب با مهمات سهمیهای که به زور در اختیار ما قرار گرفته بود، با چند جعبه نارنجک تفنگی و با سلاحهای سبک تا توانستیم به سمت بهمنشیر تیراندازی کردیم… صبح که شد ساحل رودخانه پر از جنازه تکاوران عراقی بود. این عملیات ۴۰۰ کشته از گردانهای تکاور روی دست عراقیها گذاشت.
ماجرای نبرد «ذوالفقاریه» و رشادت و ابتکار های عملیاتی کهتری اگرچه سبب شد فرمانده به عزیز دل اهالی آبادان تبدیل شود طوری که بعدها وقتی فرزندی در آبادان متولد میشد برایش نام «کهتر» را انتخاب میکردند، اما این شهرت تنها میان آبادانیها نبود. عراقیها در تمام مدت جنگ و گریز برای اشغال آبادان و روزهای محاصره شهر از رادیو به مردم پیام میدادند: «نگذارید کهتری بیشتر از این شما را به کشتن بدهد… دستگیرش کنید… او را بکشید و خودتان را نجات دهید…». رادیو بغداد گاه در پیامهایش اعلام میکرد: «کهتری! به سوی نیروهای ما بیا… عالیجناب صدامحسین منتظرند تا تو را در آغوش بگیرند…». واکنش فرمانده پس از شنیدن پیام رادیویی، تنها دو رکعت نماز شکر بود که به خاطر التماسهای گوینده رادیو ادا میشد . جملهای که با لبخند میگفت: به موقعاش میآیم! عراقیها بعدها وقتی حوصلهشان از دعوتنامه دادن سر رفت، برای سرش جایزه تعیین کردند.
فرصت خوابیدن
محاصره آبادان که طولانی شد پیام امام(ره) برای شکستن محاصره رسید. برای نخستین بار از کلمه «باید» در پیام استفاده شده بود. طرحهای مشترک ارتش و سپاه برای عملیات رسید و بررسی شد. برای نخستین عملیات منظم و مشترک ارتش و سپاه چه فرماندهای بهتر از «کهتری». شهر را از اشغال حفظ کرده بود و حالا باید محاصرهاش را میشکست. بامداد پنجم مهر سال۶۰، وقتی کهتری رمز عملیات را پشت بیسیم اعلام کرد چیزی نزدیک به ۴۰۰ روز بود که مرخصی نرفته بود! آخرین شبی که درست و حسابی خوابیده را فراموش کرده بود و حالا هم دلشوره عملیات خواب را از چشمهایش میگرفت. ساعت ۱۲ظهر روز بعد، عملیات «ثامن الائمه(ع)» پایان یافت و محاصره آبادان شکسته شد تا شور و شادی تا چند روز دیگر فرصت خوابیدن به فرمانده را ندهد!
فرماندهای که بارها تا یکقدمی شهادت رفت، زخمهای ناجور برداشت و با سر و بدن مجروح عملیات شکست حصر آبادان را فرماندهی کرد هنوز جلو نامش پیشوند «شهید» نیست. اما اگر بدانیم کهتری تا آخرین دقایق مانده به پرواز هواپیمای سی۱۳۰ که سقوط کرد و «فلاحی، فکوری، جهانآرا ، کلاهدوز و…» در آن به شهادت رسیدند، جزو مسافران بود و با یک اتفاق ساده از هواپیما پیاده شد، آن وقت باور میکنیم گاهی لازم است یادگارهای دفاع مقدس در میان ما باشند تا فراموش نکنیم در آن دوران، «مردانِ مرد» چطور آب و خاکشان را پاسداری کردند.
منبع:ایسنا
source