نرگس کیانی: فرهاد آئیش این روزها در حال ایفای نقش میمونی با جهان‌بینی کافکایی است. میمونی که آئیش نامش را به یاد «بهشت گمشده»، جان میلتون گذاشته است. آن‌چه بر جان میلتون گذشته است؛ از شکار شدنش در سواحل آفریقا تا گیر افتادنش در کنج قفسی در کشتی ازجمله چیزهایی است که در «گزارشی به آکادمی» در موردش صحبت می‌شود. فرهاد آئیش در نمایشی براساس این داستان کوتاه به قلم فرانتس کافکا با کارگردانی مائده طهماسبی در مونولوگی ۵۰ دقیقه‌ای شگفت‌زده‌تان می‌کند و راضی از سالن بیرون می‌فرستدتان. آئیش ۲۶ سال پیش، در سال ۱۳۷۸ که با مائده طهماسبی تصمیم گرفتند برای همیشه در ایران بمانند، همین نقش را در سالن چهارسوی مجموعه تئاتر شهر بازی کرد. برای مائده طهماسبی هیجان‌برانگیز بود که بداند ایفای نقشی توسط فرهادِ ۲۶ سالِ پیش، با فرهادِ این روزها چه تفاوتی دارد؟ و اجرای «گزارشی به آکادمی» چه‌طور پیش می‌رود؟ پس، تمرین‌ها آغاز و سالن شیشه‌ای تماشاخانه هما از طرف سام درخشانی برای اجرا پیشنهاد داده شد. فرهاد آئیش و مائده طهماسبی با حضور در کافه‌خبر خبرگزاری خبرآنلاین از این نمایش و چیزهای دیگر گفتند.  

نقشی که فرهاد آئیش دوست داشت پیش از مرگش بازی کند/ میمونی با جهان‌بینی کافکایی که مائده طهماسبی ساخت

شما نمایش «گزارشی به آکادمی» را نخستین بار در سال ۱۳۷۸، یک سال پس از ورود همیشگی‌تان به ایران، در تالار چهارسو روی صحنه بردید. این‌بار، ۲۶ سالِ بعد، در پایان جنگی به صحنه برگشتید که با آتش‌بسی متزلزل متوقف شده است. روی صحنه بردن نمایشی از فرانتس کافکا در این دو موقعیت زمانی از یک حیث قابل توجه است. از این حیث که هر دو موقعیت، موقعیت‌هایی متفاوت با هزاران موقعیت دیگر هستند. شما بار اول در آستانه تصمیم دشوار مهاجرتِ معکوس و بار دوم در پایان جنگی که مشخص نبود و نیست آیا باز هم آغاز می‌شود؟ به اجرا پرداختید. می‌خواهم اگر موافق باشید با چگونگی اجرا در این موقعیت‌ها، آغاز کنیم.

مائده طهماسبی: تفاوت اجرا در این دو موقعیت؛ یکی در سال ۱۳۷۸ و دیگری در سال ۱۴۰۴ را با موقعیت‌های دیگر، من می‌توانم این‌گونه توضیح دهم. ما یک سال  پیش از اجرای سال ۷۸، آمده بودیم که در ایران بمانیم. فرهاد پیش‌تر، با نویسندگی و کارگردانی دو اجرا، یکی «چمدان» و دیگری «هفت شب با میهمانی ناخوانده»، در ایران روی صحنه رفته و باز به خارج از کشور برگشته بود. این بار ولی ما تصمیم قطعی‌مان را برای ماندن در ایران گرفته بودیم. چنان‌چه می‌دانید آن زمان این تعداد تماشاخانه و سالن خصوصی وجود نداشت. حضور دوباره ما در ایران برای خودمان این‌طور بود که باید همه‌چیز را از نو شروع کنیم. فرهاد قبل‌تر «گزارشی به آکادمی» را در آمریکا روی صحنه برده بود و قرار شد این بار کارگردانی آن بر عهده من باشد و بازی در آن بر عهده فرهاد. پس در دیدار با مدیران و روسای فرهنگی  پیشنهادمان را ارائه دادیم و در نوبت ماندیم تا ببینیم چه می‌شود.

ما تمرین‌های‌مان را در خانه انجام می‌دادیم و خاطرم هست پس از هماهنگی قرار ملاقاتی با حسین پاکدل، مدیر وقت مجموعه تئاتر شهر، از او خواستیم این مونولوگ۵۰ دقیقه‌ای از کافکا را ببیند. درخصوص سالن نیز برای‌ ما تفاوتی نداشت که کجا اجرا برویم. طوری که اعلام کردیم اجرا در کافه‌تریا نیز برای‌مان قابل قبول است. حسین پاکدل با تماشای اجرا، آن هم طبیعتا بدون طراحی لباس و گریم، آن‌قدر هیجان‌زده شد که پیشنهاد روی صحنه رفتن در سالن چهارسو را داد. «گزارشی به آکادمی» در سال ۱۳۷۸ در سالن چهارسو، روزهای حیرت‌انگیزی را برای ما رقم زد. حیرت‌انگیز به این لحاظ که تصور اولیه‌مان، نهایتا ۱۰ شب اجرا بود. در حالی که به علت استقبال مخاطبان، اجرای شصت‌ودوم را هم به چشم دیدم. تا جایی که من به علت گرفتگی فک فرهاد در پی شیوه خاص دیالوگ‌ گفتنش، از حسین پاکدل خواستم که به اجرای‌مان خاتمه دهیم.

فرهاد آئیش: من در سنی‌ بودم که حتما باید این نقش را بازی می‌کردم. چراکه معتقدم این کاراکتر؛ میمونی با جهان‌بینی کافکایی بیش از هر نقش دیگری به من نزدیک است. تا جایی که وقتی ماسک میمون را از چهره‌ برمی‌دارم، احساس می‌کنم با خودم غریبه می‌شوم

این بار، پس از ۲۶ سال، فرهاد بود که نقشش در «گزارشی به آکادمی» را به یاد آورد و از علاقه‌اش به ایفای دوباره آن گفت. برای من بسیار هیجان‌انگیز بود که بدانم ایفای نقشی توسط فرهادِ ۲۶ سالِ پیش، با فرهادِ این روزها چه تفاوتی خواهد داشت؟ و اجرای «گزارشی به آکادمی» چه‌طور پیش خواهد رفت؟ درنتیجه پاسخم به اجرای دوباره، مثبت بود. ضمن این که از سام درخشانی، مدیریت تماشاخانه هما نیز سپاسگزارم که سالن شیشه‌ای این تماشاخانه را در اختیارمان گذاشت. او گفت هر زمان بخواهیم می‌توانیم روی صحنه برویم. این‌طور شد که ما تمرینات‌مان را شروع کردیم اما ناگهان جنگ اسرائیل علیه ایران پیش آمد. با وقوع جنگ و سپس آتش‌بس، آن‌چه از اطرافیان‌مان می‌شنیدیم چیزهایی از این قبیل بود: «زمان مناسبی برای اجرا نیست و بهتر است دست نگه داریم.» من و فرهاد اما عقیده‌مان چیز دیگری بود و از خود می‌پرسیدیم زمانی که نمایش آماده اجراست و بازیگر آماده روی صحنه رفتن و سالن آماده میزبانی، چرا که نه؟ پس جلو رفتیم تا ببینیم چه می‌شود و این‌طور شد که «گزارشی به آکادمی» روی صحنه رفت.

نقشی که فرهاد آئیش دوست داشت پیش از مرگش بازی کند/ میمونی با جهان‌بینی کافکایی که مائده طهماسبی ساخت

و آتش‌بس متزلزل و جنگی که شروع دوباره‌اش بعید نیست موجب دودلی‌تان نشد؟ درواقع فکر کردن به این که در این اوضاع و احوال احتمالا تماشاگران چندانی برای تماشای تئاتر به سالن نخواهند آمد.

طهماسبی: راستش را بخواهید، نه. بعد از جنگ ۱۲ روزه، اجراهای زیادی به صحنه برگشتند و مورد استقبال هم قرار گرفتند. این استقبال برای خود ما نیز عجیب‌وغریب بود و بار دیگر یادمان انداخت که انگار هیچ قاعده‌وقانون خاصی برای پیش‌بینی رفتار ما در موقعیت‌های گوناگون وجود ندارد. در شب‌هایی که قاعدتا می‌بایست وحشت از شرایط وجود داشته باشد، مردم به تماشای تئاتر می‌آمدند. چراکه شاید بودن در تاریکی سالن تئاتر و تماشای صحنه، ولو به‌قدر ساعتی، به این که در جای دیگری باشند ترجیح دارد. همین‌حالا در تماشاخانه هما همه نمایش‌ها با سالنی تقریبا پر روی صحنه می‌روند. این می‌تواند نمونه‌ای باشد از این که اتفاقا مردم در روزهای پس از جنگ از تئاتر استقبال کردند.

فرهاد آئیش: باید اضافه کنم ما چندان به دنبال تماشاگر نیستیم. درواقع اولویت ما بیش‌تر و بیش‌تر شدن تماشاگر نیست. خاطرم هست مائده در جواب این که من گفتم می‌گویند اجرا نرویم، پرسید یعنی تو مثلا اگر ۱۰ نفر به سالن بیایند حاضر به اجرا نیستی؟ گفتم من برای ۱ نفر هم حاضرم. ما نه به درآمد گیشه چشم دوخته‌ایم نه موفقیت آن‌چنانی اجرای‌مان. ما به دنبال موفقیتی کیفی هستیم. برای همین است که شب ‌ها راضی و آرام می‌خوابیم. من در سنی‌ بودم که حتما باید این نقش را بازی می‌کردم. چراکه معتقدم این کاراکتر؛ میمونی با جهان‌بینی کافکایی بیش از هر نقش دیگری به من نزدیک است. تا جایی که وقتی ماسک میمون را از چهره‌ برمی‌دارم، احساس می‌کنم با خودم غریبه می‌شوم. نه تنها انگارنه‌انگار که ماسکی را از چهره‌ام برداشته‌ام که انگار برای تصویر توی آینه ماسک به چهره زده‌ام. میمونِ «گزارشی به آکادمی» بسیار شبیه من است و خواب‌هایی که این شب‌ها می‌بینم. من و این کاراکتر چنان در یکدیگر تنیده شده‌ایم که به همراه مائده، شجاعت ایجاد فرصتی برای سوال‌وجواب بداهه در پایان را در خود احساس کردیم. این اتفاقی بود که من دوست داشتم پیش از مرگم رخ دهد. من دوست داشتم پیش از مرگم دوباره این کاراکتر را که بیش از هر کاراکتر دیگری به من نزدیک است، بازی کنم. من آرزو داشتم در پایان اجرا برای هر سوال بداهه‌ پاسخی براساس جهان بداهه‌ای که ساخته‌ام بدهم. این آرزویی بود که پیش از اجرا با مائده در میانش گذاشتم و گفتم اگر چنین شود راضی و خشنود پا از صحنه بیرون خواهم گذاشت. شب پنجم یا ششم بود که به مائده گفتم به آن‌چه می‌خواستم رسیدم و اگر می‌خواهد می‌توانیم اجرای‌مان را تعطیل کنیم.

برای ما بیش از تعدا تماشاگر، تجربه شخصی‌مان اهمیت دارد. برای همین نه در اجرای آن‌ سال‌ها از عدم حضور تماشاگر ترسیدیم و نه امسال. فراموش نکنید من و مائده هر دو کارهای پربازیگری را هم روی صحنه برده‌ایم و استقبال تماشاگران و درآمد گیشه برای‌مان اهمیت بسیار داشته است. این بار اما نه استقبال کمی که استقبال کیفی برای‌مان اهمیت دارد. شبِ بودنِ تمام آدم‌های حاضر در سالن در تمام لحظات اجرا با من، شبِ پیروزی ماست. ما بعضی شب‌ها شاهد حضور تماشاگرانی هستیم که مشخص است «گزارشی به آکادمی» برای‌شان جذابیتی ندارد. درواقع برای‌شان سرگرم‌کننده نیست. در حالی که این نمایش اساسا قرار نبوده است سرگرم‌کننده باشد و ما هم تلاش می‌کنیم مخاطبی را پیدا کنیم که چنین چیزی را بپسندد. مخاطبی که بازیگرمحوری در ارتباط با مفهوم‌محوری برایش مهم باشد. مخاطبی که بخواهد شاهد اجرای یک اثر کیفی کوتاه باشد. نه نمایشی در دکوری مجلل در قصه‌ای همراه با طرح و توطئه و گره‌افکنی و گره‌گشایی.

طهماسبی: مخاطب حق دارد بداند که چهره‌ی آشنای فرهاد آئیش با سالیان سال سابقه بازیگری تئاتر، سینما و تلویزیون را نخواهد دید. او باید بداند نمایش، مونولوگی ۵۰ دقیقه‌ای‌ست و باید براساس این دانسته‌ها تصمیم به دیدن اجرا بگیرد تا سرخورده نشود. درواقع این اجرا باید باب سلیقه تماشاگر باشد تا در موردش بگوید بازی فرهاد یا فضاسازی جذاب است و… چنین مخاطبی در دنیای متن و بازیگری فرهاد غرق می‌شود و اصلا به چیز دیگری فکر نمی‌کند.

نقشی که فرهاد آئیش دوست داشت پیش از مرگش بازی کند/ میمونی با جهان‌بینی کافکایی که مائده طهماسبی ساخت

برای من بسیار جالب است که بازیگری در حد و اندازه شما بگوید «دوست داشتم پیش از مرگم دوباره این کاراکتر را که بیش از هر کاراکتر دیگری به من نزدیک است، بازی کنم.» چه چیزی این نقش را برای‌تان چنین مهم کرده است؟ آیا می‌توان گفت آن‌چه بیش از همه برای‌تان اهمیت دارد تلاش او برای تغییر هویت خود است؟ آن هم تنها به عنوان راهی برای بقا و به امید پذیرفته شدن در جامعه انسان‌ها.

آئیش: پاسخ من به سوال‌تان مثبت است و در کنار آن باید به هم‌ذات‌پنداری‌ام با این کاراکتر اشاره کنم. طوری که انگار من هم از بدو تولد به مرور راه رفتن را، صحبت کردن را، در جامعه بودن را و عرف و عادات جامعه‌ام را آموخته‌ام. انگار من هم آرام‌آرام رشد کرده‌ام و انگار من هم به جایگاهی رسیده‌ام که برای گزارشی به آکادمی دعوتم کرده‌اند. آیا من نسبت به این فیگور که هم‌پای ورودم به جامعه به من داده شد احساس رضایت می‌کنم؟ من از زبان میمونِ «گزارشی به آکادمی» می‌گویم تنها چیزی از دنیای انسان‌ها که موجب لذتم می‌شود هنر است. چون تنها در لحظه خلق هنر است که می‌توان طعم آزادی و زندگی در لحظه را چشید. برای من البته در کنار هنر، عشق تنها چیزی از دنیای انسان‌هاست که موجب لذتم می‌شود. میمونِ «گزارشی به آکادمی» جرئت بر زبان آوردن این حرف را دارد که «تنها چیزی از دنیای انسان‌ها که موجب لذتم می‌شود هنر است» و من اضافه می‌کنم عشق هم هست. او جرئت بر زبان آوردن این حرف را دارد و من ندارم. پس از زبان او می‌گویم. تنها این‌طور است که دلم راضی می‌شود در حالی که می‌دانم هیچ‌کس متهم به جامعه‌ستیزی یا انسان‌ستیزی‌ام نخواهد کرد. چون من در حال حرف زدن از زبان یک میمون هستم. میمونی که از زبان او رویم می‌شود هرچه را به آن معتقدم بر زبان بیاورم.

من از انسان ناامیدم، منِ میمون. چون منِ فرهاد آئیش اگر این را بر زبان بیاورم، به خاطر یادآوری حقیقتی بدیهی، حتما مورد عتاب و خطاب قرار می‌گیرد. منِ فرهاد آئیش ناچارم بگویم بسیار به انسان امیدوارم اما منِ میمون می‌توانم بگویم از انسان بسیار ناامیدم. ما می‌دانیم آن‌چه انسان انجام می‌دهد تحت تاثیر هزار و یک عامل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و… است اما علی‌رغم این‌ها در نهایت درست است؟ پاسخ میمونِ «گزارشی به آکادمی» به این سوال منفی است و من برای همین بسیار دوستش دارم.   

و نام این میمون که این‌قدر دوستش دارید را چرا جان میلتون صاحب اثر «بهشت گمشده» گذاشته‌اید.

طهماسبی: در متن کافکا جان میلتونی وجود ندارد. نام میمونِ متن کافکا، پیتر قرمز است. فرهاد هنگام ترجمه و اقتباس «گزارشی به آکادمی» خودش نام میمون را با ارجاع به «بهشت گمشده»، جان میلتون گذاشت.

آئیش: من «بهشت گمشده» را در نمایشنامه‌هایم به صور گوناگون تصویر کرده‌ام. شخصیت‌های نمایشنامه‌های من همگی به دنبال پایانی در بهشت گمشده هستند.

نقشی که فرهاد آئیش دوست داشت پیش از مرگش بازی کند/ میمونی با جهان‌بینی کافکایی که مائده طهماسبی ساخت

جناب آئیش، در گفت‌وگو با ایسنا کار کردن با مائده طهماسبی را، نقل به مضمون، بودن زیر چشم‌های مائده توصیف کرده بود. شما روی صحنه حرکاتی آن‌قدر حساب‌شده در شبیه‌ترین حالت به میمونی کت و شلوارپوشیده و آراسته از خود نشان می‌دهید که می‌توان وسواس چشم‌های مائده را حدس زد. می‌خواهم از خصوصیات این همکاری بگویید.

آئیش: یکی از دلایل عمده درونی‌شدن آن‌چه مائده به‌عنوان کارگردان می‌گوید برای من به‌عنوان بازیگر، سابقه طولانی دوستی ماست. درواقع ما در وهله اول یکدیگر را مثل دو هم‌خانه، دو دوست درک می‌کنیم. باید اشاره کنم حتی با وجود آن‌چه به عنوان «درونی شدن» اشاره کردم، همین چند شب پیش بود که از مائده تذکر شنیدم. تذکری در مورد بالارفتن بیش از اندازه انرژی دو صحنه و زیاد بودن حرکات دستم. جالب است وقتی نقشی به این میزان برای من درونی می‌شود اصولا کار کارگردان را حین کارگردانی سخت می‌کنم. با وجود این، مائده به راحتی مرا کارگردانی می‌کند چون بسیار به یکدیگر نزدیک هستیم. من هم به دلیل همین نزدیکی‌ست که هر بار به درستی متوجه حرفش می‌شوم و حتی گاهی خودم پیش‌پیش می‌گویم. ضمن این که نوع و زبان حرکات بدنی پیش‌تر، توسط مائده طراحی شده بود و این بار شور قضیه بیش از هر چیزی برای‌مان اهمیت داشت و درواقع رسیدن به آن بود که ما را به سوی اجرا کشاند.

در دوره‌ای اجرا رفته‌اید که اداره‌کل هنرهای نمایشی از زمان برکناری حمید نیلی در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۳ تا امروز شاهد حضور دو سرپرست؛ اتابک نادری و رضا مردانی بوده است. این نابه‌سامانی در اداره‌کل بر فراهم آمدن مقدمات اجرای شما موثر بود؟

طهماسبی: خوش‌شانسی ما این بود که برای اجرا در تماشاخانه هما نیاز چندانی به مراجعه به اداره‌کل هنرهای نمایشی نداشتیم. درواقع کارهایی از قبیل ارائه متن و تعیین زمان بازبینی که آن زمان توسط خود گروه‌های نمایشی انجام می‌شد، برای اجرای «گزارشی به آکادمی» توسط تماشاخانه هما انجام شد. ما تنها یک مرتبه، آن هم هنگام بازبینی با اداره‌کل سروکار داشتیم که برای دیدن اجرای فرهاد آمدند و خوشبختانه در نهایت اجرا با ممیزی هم روبه‌رو نشد.

 آئیش: البته اگر نابه‌سامانی در معنای کلی آن در تئاتر، در سیستم فرهنگی، در ساختار وزارت فرهنگ‌وارشاد اسلامی و… مدنظرتان است که همیشه وجود داشته است. در این میان اما در تئاتر اتفاق قابل توجهی در حال رخ دادن است. همان اتفاقی که در سینما رخ داد و نام‌ سهراب شهیدثالث، عباس کیارستمی، جعفر پناهی و… را به میان آورد و سینمای ایران را به بازیگری در جهان تبدیل کرد. اگرچه تئاتر نمی‌تواند ناگهان چنین جایگاهی را به دست آورد اما به لحاظ کیفی قابل مقایسه با آن دوران سینما است و در حال انجام کارهای بزرگ.ازجمله اصلی‌ترین دلایل این اتفاق، کمیت آثار است که در نهایت تبدیل به کیفیت می‌شود. به نظر من تئاترهای کوچکی چون تماشاخانه هما این روزها تبدیل به پاتوقی‌هایی برای نشستن‌ها و برخاستن‌ها شده‌اند. پاتوق‌هایی که در نهایت خروجی‌شان قابل توجه خواهد بود. اگرچه در این میان آثاری هم به اقتضای مناسبات خطرناک بازار عرضه و تقاضا با تصور هرچه کمدی‌تر، دلبرتر روی صحنه بروند. این آثار ممکن است بیراهه‌ای را ایجاد کنند اما به هر حال بخشی از رشد محسوب می‌شوند. درواقع آن‌ها بهایی هستند که باید برای حفظ آزادی پرداخت. این تئاترِ به نظر من شلوغ‌وپلوغ، هرچند تئاتری آنارشیک است اما از دلش اتفاقات جالبی رقم خواهد خورد. ملغمه‌ای که موجب دلگرمی بسیار من است. درواقع هرچه‌قدر به انسان بدبینم، به روند طی شده توسط هنرمندان خوشبینم.

مائده طهماسبی: پیش‌فرض رشد تئاتر در همه جای دنیا، داشتن گروهی منسجم است. گروهی که یکی برایش متن بنویسید یا ترجمه کند، دیگری کارگردانی کند و آن یکی طراحی و باقی بازیگری. فراهم آوردن شرایط شکل‌گیری و انسجام گروه‌های نمایشی می‌تواند رشدی فوق‌العاده را در تئاتر ما رقم بزند. زمینه بخشی از این اتفاق توسط تئاتر خصوصی چیده شده است. با شکل‌گیری تئاترهای خصوصی، جوانانی روی صحنه رفتند که در قالب گروه‌های نمایشی کار می‌کردند و در حال محک‌زدن توانایی‌های خود بودند. در حالی که در وضعیت محدود پیشین، امکان محک‌زدن وجود نداشت چون تعداد سالن‌ها محدود بود. پس این‌ از نظر من اتفاقی مثبت است. شکل گیری پتاسیلی بزرگ از نیروهای جوان که در بی‌شمار دانشگاه‌ و آموزشگاه تحصیل کرده‌اند. این پتانسیل نیازمند امتحان شدن است و باید جایی در اختیارش قرار بگیرد. جایی که خوشبختانه هم‌اکنون، با وجود ایرادات وارده، توسط تئاتر خصوصی به وجود آمده است و با وجود همه سرخوردگی‌ها و ناکامی‌ها، شور و هیجانی حیرت‌انگیز در آن جریان دارد.

نمونه این اتفاق را می‌توان در اجرای اشکان خیل‌نژاد از «برادران کارامازوف» دید. اجرایی که با احتساب دو آنتراکت، ۷ ساعت است. شما باورتان می‌شود که در کشور ما اجرایی ۷ ساعته این‌طور مورد استقبال قرار بگیرد؟ نمونه دیگرش، «پیرپسر» اکتای براهنی. فیلمی ۱۹۰ دقیقه‌ای که رکورد فروش فیلم‌های اجتماعی را در ایران جابه‌جا کرده است. درواقع گاهی اتفاقاتی در کشور ما می‌افتد که تماشاگران دارای حافظه تاریخی هم‌چون مرا، شگفت‌زده می‌کند. من و فرهاد ۲۵، ۲۶ سال است که به ایران برگشته‌ایم و به جرات می‌توانم بگویم در طول این مدت در هر دوره‌ای شاهد کارهایی حیرت‌انگیز مربوط به آن دوره بوده‌ایم. حتی آثاری که بین‌المللی شدند و در سطح جهان مورد توجه قرار گرفتند. می‌خواهم بگویم بر این اتفاقات چشم نبندیم و حافظه‌مان فقط به یکی، دو سال قبل قد ندهد. دوره‌ای تاریخی را ببینیم، دوره‌ای ۱۰، ۱۵ و ۲۰ ساله را تا دریابیم چه اتفاقی رخ داده است.

نقشی که فرهاد آئیش دوست داشت پیش از مرگش بازی کند/ میمونی با جهان‌بینی کافکایی که مائده طهماسبی ساخت

به استقبال از «برادران کارامازوف» و «پیرپسر» به‌عنوان نشانه‌هایی امیدبخش که جامعه از خود نشان می‌دهد، اشاره کردید. با وجود این به عنوان مثال استقبال از بی‌نهایت فیلم سینمایی کمدی با فیلمنامه‌هایی آبکی و تکراری نگران‌تان نمی‌کند؟ یا استقبال از تئاترهایی که با حضور چهره‌ها ازجمله خوانندگان موسیقی پاپ و رپ روی صحنه می‌روند؟

 طهماسبی: اصلا. چرا که فکر می‌کنم این‌ها هم بخشی از آثار هنری در حال عرضه‌اند.

آئیش: و بخشی از واقعیت جامعه که نمی‌توان انکارش کرد.

طهماسبی: به نظر من باید اجازه داد هنرمندان آثارشان را همان‌طور که دوست دارند روی صحنه ببرند. یکی به این شکل و دیگران به شکل‌های دیگر. ضمن که شما وقتی کارتان وابسته به گیشه است و باید برای پرداخت دستمزد گروهت، هزینه کنی گاهی ناگزیر از توسل به چنین ترفندهایی هستی. در نتیجه باز هم من عیبی در آن نمی‌بینم.

آئیش: آدم‌ها در زمان‌های متفاوت به شیوه‌های گوناگون کار می‌کنند. خود ما زمانی «کرگدن» را با حضور گروهی پرتعداد روی صحنه سالن اصلی داشتیم و امروز«گزارشی به آکادمی» را روی صحنه سالن شیشه‌ای. هستی بسیار پیچیده‌تر از این حرف‌هاست و نمی‌توان تنها یک ایدئولوژی را بر آن حاکم کرد. آمریکایی‌ها با آن‌ که تعداد انگشت‌شماری فیلسوف و متفکر در طول تاریخ داشته‌اند با این حال جمله جالبی دارند: «Take it easy» آسان بگیر! ما هم باید کمی آسان بگیریم و فکر نکنیم کار درست فقط کاری است که خودمان انجام می‌دهیم. هر اثری برای خود مخاطبانی دارد و اگر تماشاگرانی هستند که می‌خواهند بخندند، چرا که نه؟ یا اگر تماشاگرانی هستند که می‌خواهند یک چهره را از نزدیک ببینند، باز هم چرا که نه؟ اساسا به ما چه ارتباطی دارد که این‌گونه از کارها باشند یا نباشند؟

طهماسبی: به فیلم‌های سینمایی کمدی اشاره کردید. برای همین بود که با استقبال از «پیرپسر» شگفت‌زده شدیم. چون بعد از آن همه خوراکِ فکری کمدی ناگهان اثری اجتماعی مورد توجه قرار گرفت.

آن‌چه شما می‌گویید کاملا درست است. اما تصور نمی‌کنید به این خاطر باشد که ما سال‌های سال است، حداقل یک دهه است، که سینمای‌مان برهوت است؟ ما دیگر بیضایی و تقوایی را نداریم. رخشان بنی‌اعتماد و پوران درخشنده دیگر فیلم نمی‌سازند. مهرجویی را کشته‌اند و… در چنین وضعیتی مشخص است که چنین فیلمی بیش از حد مورد توجه قرار می‌گیرد. طوری که شاهکار خطاب می‌شود. در حالی که ما به خاطر برهوت اطراف‌مان است که شاهکار می‌پنداریمش.

آئیش: (با خنده) من فقط گفتم take It easy، نگفتم آن شاهکار است.

طهماسبی: «شاهکار» در دورانِ معاصر با هیچ اثری، به عنوان توصیف در مورد آن اثر به کار نمی‌رود. شاهکاربودن بعدهاست که به اثری نسبت داده می‌شود. پس قضاوت امروز ما اساسا در مورد این که شاهکار هستند یا نیستند، نیست. ما با اثری مواجه‌ایم که روی صحنه می‌رود، هزینه خود را درمی‌آورد و چرخش را می‌چرخاند. اما اگر آقای مهرجویی زنده نیست و اگر آقای بیضایی و تقوایی فیلم نمی‌سازند، نسل جدیدتر را نگاه کنیم. فرهادی را، سعید روستایی را و… کسانی که قرار است سینمای ما را بسازند. آن‌چه این‌جا اهمیت دارد یک نکته است. نسل جدید، در پی نسلی که ماندگاری سینما را تضمین کردند، چه خواهند کرد؟ من نمی‌گویم حق با چه کسی هست و با چه کسی نیست. حرف من این است که این‌قدر نگوییم مردم سلیقه‌شان کمدی است و برای همین کمدی ساخته می‌شود. معلوم است که یک جامعه غم‌زده و افسرده دلش می‌خواهد ساعتی را در سینما فقط و فقط بخندد. ساعتی را در تئاتر بخندد. کسانی که احساس می‌کنند دیگر نمی‌توانند غمی بیش از آن‌چه را تحمل می‌کنند تحمل کنند. در حالی که همان دو ساعت خنده تبدیل به نیرویی برای ادامه زندگی‌شان می‌شود. نیرویی که اگر نبود لابد چاره‌ای نمی‌ماند جز سر به نیست کردن خود. طبیعی است که برای این قشر هم باید فیلم و تئاتر تولید کرد. همان‌طور که باید گزینه‌هایی برای قشر متفکرتر و اندیشمندتر داشت و سینما و تئاتری را که دوست دارد در دسترسش گذاشت. در کشوری به این پهناوری با خیل عظیمی از جوانان نباید همه را یکی پنداشت.  

آئیش: مثلا «شکوفه‌های گیلاسِ» محمد مساوات (۱۴۰۱- سالن اصلی تئاتر شهر) شاهکار نبود؟

طهماسبی: درواقع همین نام‌ها نشان می‌دهد که نسل جدید ما از چه پتانسیلی برخوردار است. همین که ما می‌توانیم به چندین و چند نفرشان اشاره کنیم. به همایون غنی‌زاده، به اشکان خیل‌نژاد، به محمد مساوات، به امیررضا کوهستانی و… مگر در دیگر نقاط دنیا در هر نسل چند استعداد پیدا می‌شود؟

آئیش: هر کدام از این اسامی برای من یادآور یک سلیقه خاص، یک رایحه به‌خصوص در قالب کیفیتی خوب است. برای همین است که حتی صرفا قصد خنداندن داشتن را هم بد نمی‌دانم و معتقدم کسانی هم دوست دارند فقط بخندند.

نقشی که فرهاد آئیش دوست داشت پیش از مرگش بازی کند/ میمونی با جهان‌بینی کافکایی که مائده طهماسبی ساخت

این روزها مهاجرت گزینه دور یا نزدیک بخش بزرگی از جامعه است. تصور می‌کنم شما که سابقه مهاجرت معکوس را دارید بهتر بتوانید در این مورد نظر بدهید. جایی گفته بودید یکی از اتفاقات آزادهنده برای هنرمندان ازجمله بازیگران آن‌جاست که پس از مهاجرت، دیگر بازیگر بزرگی که بودند، نیستند. دیگر نمی‌شناسندشان و نمی‌دانند چه بازی‌هایی کرده‌اند. شما در خارج از کشور، هم به عنوان بازیگر و کارگردان تئاتر شناخته شده بودید و هم مشغول کار. با این حال چرا تصمیم گرفتید برگردید؟ درواقع تصور می‌کنم فارغ از علت تصمیم‌تان، بر متفاوت بودن‌تان با بسیاری دیگر باید انگشت گذاشت. شما به هر دلیلی تصمیم گرفتید، متفاوت بودن طرز فکرتان را با طرز فکر بسیاری دیگر، نشان دادید.

آئیش: چه چیز ما را برگرداند؟ شاید مادرهای‌مان، شاید نوستالژی خانواده. اگر این‌ها نبود ما شاید برنمی‌گشتیم. خاطرم هست کسی بود که بسیار دوست داشت ایجنت من شود و می‌گفت تو در هالیوود بسیار دیده خواهی شد فقط همیشه در نقش دو و منفی. درآمدی که از همان نقش دو می‌توانستم داشته باشم حداقل ده برابر درآمدی است که در کشور خودم دارم. من همین حالا هم از موقعیت روی صحنه بردن اثری به زبان انگلیسی در خارج از ایران برخوردارم اما آن‌چه نمی‌گذارد همان است که اشاره کردم.

طهماسبی: درواقع آن‌چه موضوع را جالب می‌کرد این بود که ما از آن طرف به ایران برگشته‌ بودیم. در دوره‌ای که جوان‌ها سرخورده و خسته فقط می‌خواستند بروند. مثل همان سال‌هایی که ما خودمان رفتیم. من برای درس خواندن مهاجرت کردم و در راه زندگی با فرهاد آشنا شدم. بعد سوال‌مان این شد که چه کنیم تا فرهاد به‌عنوان نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر ایرانی و من به‌عنوان بازیگر، بتوانیم به اجرا بپردازیم؟ ما فقط آخر هفته‌ها روی صحنه می‌رفتیم. چون تعداد اجراهای تئاتر به زبان فارسی برای ایرانیان خارج از کشور بیشتر از یکی، دو نوبت نبود و همین برای هر شهری کفایت می‌کرد. به‌تبع اغلب اعضای گروه، شغلی داشتند که از طریق آن زندگی می‌کردند. برای ما، تئاتری تمام‌وقت بودن، امکان‌پذیر نبود. دست کم برای خود من. هرچند مثلا فرهاد شغل اول و آخرش تئاتر بود.

آن‌چه ما می‌خواستیم این بود که وارد تئاتر حرفه‌ای شویم. تعریف تئاتر حرفه‌ برای ما تعریف تئاتر ایران بود. طوری که وقتی به ایران برگشتیم تازه احساس کردیم در تئاتری حرفه‌ای در حال کاریم. درنتیجه غیر از مادر و خانواده، قصدمان پیدا کردن پاسخی برای این سوال بود که آیا در عالم حرفه‌ای تئاتر ایران از جایگاهی برخوردار هستیم یا خیر؟ جایگاهی که با اجرای «گزارشی به آکادمی» در سال ۱۳۷۸ به آن پی بردیم. مسیری که ما طی کردیم همراه با آزمون و خطا بود. ما به ایران آمدیم که ببینیم چه خبر است؟ ببینیم می‌شود کار کنیم یا خیر؟ ببینیم مورد توجه قرار می‌گیریم یا نه؟ و… ضمن این که برگشتن به ایران برای من بسیار سخت بود. من در زمان شاه رفته بودم و پس از انقلاب برگشتم. پس انقلاب و جنگ را فقط به‌واسطه سفرهای گاه‌به‌گاه دوران دانشجویی‌ام به ایران درک کرده و از هیچ کدام تجربه نزدیکی نداشتم. درنتیجه بسیار مهم بود که بدانیم آیا جامعه با ما و ما با جامعه کنار خواهیم آمد؟ امروز که به ۲۵ سال گذشته نگاه می‌کنم می‌توانم بگویم بله. ما تئاترهای زیادی را روی صحنه بردیم، در آثار تصویری بسیاری بودیم و و اکنون که به سمت میانسالی در حرکتیم، از تصمیم‌مان برای برگشت خوشحالیم.

جالب است بدانید که من خودم را با دوستان بازنشسته‌ام در آلمان مقایسه می‌کنم و می‌گویم من بازنشسته نیستم و نخواهم بود. برای همین است که باید کار کنم و همین مرا راضی و دلگرم نگه می‌دارد. من با هدف تحصیل مهاجرت کردم و درس خواندم. درسم که تمام شد در سنی همراه با فرهاد به این نتیجه رسیدیم که می‌خواهیم به کشورمان برگردیم. در ۴۰ سالگی به کشور خود برگشتن با وجود همه سختی‌ها، ارزشش را داشت. چراکه زمینه انجام کارهایی را که دلمان می‌خواست در تئاتر انجام دهیم برای‌مان فراهم کرد. کارهایی که در خارج از کشور فقط می‌توانستیم بخش کوچکی از آن را انجام دهیم. برای همین است که تصور می‌کنم خیل از جوانانی که می‌خواهند بروند یا رفته‌اند باید بدانند بسیاری در کشور خودشان به اصطلاح سلبریتی بودند و در کشور جدید هیچ چیز نیستند. اساسا ما چون تجربه زندگی و کار در آن‌جا را داریم، با رخ دادن هر اتفاقی مجاب نمی‌شویم که برویم. ما نمی‌توانیم برای رفتن به سرعت و به آسانی تصمیم بگیریم. در حالی که بسیاری از دوستان‌مان که هیچ‌گاه در آن‌جا زندگی نکرده بودند و سفرهای‌شان صرفا تفریحی بود بهشت موعودی را در ذهن داشتند که در موردش شنیده بودند.     

آئیش: در ادامه صحبت مائده که گفت «قصدمان پیدا کردن پاسخی برای این سوال بود که آیا در عالم حرفه‌ای تئاتر ایران از جایگاهی برخوردار هستیم یا خیر؟» باید به نکته‌ای اشاره کنم. من در آمریکا با گروهی نیمه آمریکایی، نیمه ایرانی کار می‌کردم. یعنی در کنار کارهای انگلیسی، کارهایی فارسی هم روی صحنه می‌بردم. کارهای ایرانی‌ من اما رفته‌رفته بیشتر شد. چون مرتب می‌نوشتم و نمایشنامه‌هایی را که می‌نوشتم دوست داشتم. از جایی به بعد به مائده گفتم فقط دو سال دیگر به خودم وقت می‌دهم. یعنی برای روی صحنه بردن نمایش‌های فارسی فقط دو سال دیگر به خودم وقت دادم. من به خودم این‌طور گفتم که اگر قرار باشد نمایش فارسی کار کنم پس باید به ایران برگردم. اگر اما قرار است در آمریکا بمانم باید رو به سوی روی صحنه بردن نمایش‌های انگلیسی بگردانم. آن هم نه برگردان انگلیسی نمایش‌نامه‌های فارسی برای نشان دادن ایران و ایرانی‌ها، بلکه تئاتری مثل آن‌چه رضا عبدو کار می‌کرد. من باید از وضعیت نیمچه ایرانی، نیمچه آمریکایی که خودم را در آن گرفتار کرده بودم رها می‌شدم و رو به سوی یکی از این دو می‌بردم. با پایان دو سال، ما تصمیم به برگشت گرفتیم. این که می‌گویم شاید مادرهای‌مان و شاید نوستالژی خانواده به عنوان جرقه آخر است. من در میانه گرفتن یا نگرفتن این تصمیم روی مرزی باریک حرکت می‌کردم. طوری که با کوچک‌ترین نشانه‌ای لحظه‌ای می‌توانستم به این سو و لحظه‌ای به آن سو متمایل شوم. در مخیله من نمی‌گنجید که مادرم به خانه سالمندان برود و این جرقه آخر بود و نشانه‌ای که تصمیمم را برای برگشتن قطعی کرد.

نقشی که فرهاد آئیش دوست داشت پیش از مرگش بازی کند/ میمونی با جهان‌بینی کافکایی که مائده طهماسبی ساخت

ما دهه‌هاست که به ویژه پس از هر موج اعتراضی شاهد مهاجرت‌های سیاسی تعدادی از هنرمندان هستیم. اتفاقی که پس از اعتراضات پاییز ۱۴۰۱ نیز رخ داد و هنرمندانی را از تئاتر، سینما و تلویزیون ایران بیرون کشید.

طهماسبی: به عقیده من به آن کسی که می‌گوید دیگر فضا برایش تحمل‌پذیر نیست و می‌خواهد برود باید حق داد. هرچند من هم مثل شما دلم برای رفتن دوستانی که در ایران با هم کار می‌کردیم می‌سوزد و تنگ می‌شود. دوستانی که برخی‌شان کم‌وبیش مشغول کارند و برخی دیگرشان به کل از این فضا دور شده‌اند.

آئیش: آن‌ها به احترام شان انسان و حقوق و آزادی‌های فردی‌، ریسک کردند، چنین کاری را انجام دادند و بهایش را هم پرداختند. درواقع فارغ از درستی و غلطی موضوع، آن‌ها زندگی‌شان را فدا کردند تا به چیزی که می‌خواستند دست پیدا کنند. این نکته به نظر من بسیار قابل تامل است و من هم از نبودشان غمگین می‌شوم.

 میان صحبت،‌ به خوشحالی‌تان از این که بازنشسته نیستید و مشغول کارید اشاره کردید. هم شما و هم جناب آئیش حضوری متناوب در تئاتر، سینما، تلویزیون و شبکه نمایش خانگی دارید. این حضور از همان عشق و علاقه‌ به کار کردن می‌آید یا نیاز دیگری موجبش می‌شود؟

آئیش: (با خنده) نیاز به پول برای گذراندن زندگی. با این حال به جرات می‌توانم بگویم هیچ نقشی نبوده که دوستش نداشته باشم و بازی‌اش کرده باشم. در این بین شاید یکی، دو بار به خاطر عشق بسیار به کارگردانِ اثر، نقش‌هایی را بازی کردم که چندان دوست‌شان نداشتم. من همان‌قدر که نقشم را در یک تئاتر جدی می‌گیرم، در یک سریال تلویزیونی هم جدی می‌گیرم. درواقع حتی برای اثری سطح پایین به اندازه اثری سطح بالا زحمت می‌کشم و کار می‌کنم. با این حال هرچه می‌گذرد نقش‌های خاص‌تر برایم مهم‌تر می‌شوند و دیگر شور و هیجان ۱۰ یا ۵ سال پیش را در خود احساس نمی‌کنم.

طهماسبی: من همیشه می‌گویم اگر نقشی را می‌پذیرم باید دوستش داشته باشم. همچنین گروه تولید برایم از اهمیت زیادی برخوردار هستند. کمااین‌که یکی، دو باری به‌واسطه برآورده نشدن انتظاراتم سرخورده شدم. مثلا پذیرفتم در کاری حضور داشته باشم. چون تصور می‌کردم با دوستانم مشغول کار هستم. درنتیجه توقعاتی از آن‌ها داشتم. هرچند بعدتر دیدم آن‌طور که فکر می‌کرده‌ام نبوده است. هر بازیگری مثل من حداقل یکی، دو بار به خاطر رودربایستی یا رفیق‌بازی فیلمنامه را نمی‌خواند و نخوانده نقش را قبول می‌کند. درواقع تنها از روی خط داستانی و شخصیت‌پردازی که شنیده است وارد کار می‌شود. این‌ شیوه تصمیم‌گیری یکی، دو بار به من لطمه زد. طوری که مرتب با خود می‌گفتم کاش فیلمنامه را خوانده بودم و می‌دانستم که موضوع از چه قرار است.  

آئیش: در کنار قبول کردن نقش بدون خواندن فیلمنامه، به خاطر رودربایستی یا رفیق‌بازی، چیز دیگری هم هست. گاهی آنقدر می‌گویند فیلمنامه به دلایل مختلف نیست و هنوز آماده نشده است و فردا حتما می‌آید و… که ناگهان می‌بینید امضا کرده و به کار پیوسته‌اید.

به‌عنوان سوال آخر، می‌خواهم خانم طهماسبی از تجربه حضور در سریال پرسروصدای «تاسیان» بگویند و این که بازی در نقش نازی چه‌طور بود.

طهماسبی: حاصل آن پروژه، سریال قابل قبولی بود که دیده شد و طرفداران بسیار پیدا کرد. با این حال من به شخصه از نقشی که بازی کردم راضی نبودم. یعنی نتیجه‌اش برایم نتیجه راضی‌کننده‌ای نبود. دلیلش هم این بود که فیلمنامه را نخوانده بودم. ما فقط صحبت‌هایی با یکدیگر کرده بودیم و حین کار متوجه شدم آن‌چه من فکر می‌کردم، نیست. من هرچند همان روزهای اول متوجه موضوع شدم اما چون قول داده بودم، اخلاقیات حکم به ماندنم می‌داد. خوشحالم که «تاسیان» جواب داده و دیده شده است. ضمن این که تینا پاکروان، از نظر من، کارگردانی است که کارش را به خوبی می‌داند. قصه‌گوی خوبی که می‌تواند قصه را از نگاه خود بپروراند. درنتیجه موجب خوشحالی است که پس از «خاتون»، «تاسیان» هم دیده و پسندیده شد.

۵۹۲۴۲

source

توسط blogcheck.ir